پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

خورشید زندگی ما

تولد 2 سالگیت مبارکککک :)

امروز روز توست روز میلادت دنیا تبسم کرده است امروز با یادت امروز بی شک آسمان آبی ترین آبیست چرخ و فلک همچون دلم درگیر بی تابیست   25 مهرماه تولد پرهام جون پسمل گلم تولدت هزاااااااارااااااااان بار مبارک عزیزم     تولد تولد تولدت مبارک بیا شعمارو فوووووووووت کن که صد سال زنده باشی پرهام جون در کنار پسرعمه نازش ماهان مشغول ناخنک زدن به کیک وقتی که پرهام اسمارتیز دهن ماهان میزاره وقتی به پرهام گفتیم ماهان رو بوس کن اونم پیشونیشو اورد جلو آخییییییی اینم کیک تولد پسملی که مامان جونش یعنی بنده واسش پختم   ...
27 مهر 1392

پسرک شیطووووون

پسرک شیطون من تو با میز تی وی چی کار داری آخهههههه حالا که وسایل تزئینیرو از دست فضولیات برداشتم رفتی نشستی توش وقتی که ماستت رو با قاشق بزرگ میخوری و ...     نقشه بعدیت چیه بگووووووووو وقتی مثلا قایم میشی و من پیدات میکنم عینک مطالعه مامانی چقدر بهت میاد عزیزم ...
23 مهر 1392

مهمونی

دیشب رفته بودیم مهمونی، خونه دوست باباجان خیلی پسر خوبی بودی ، انتظار نداشتم! دختر همسایشون که 3 سالش بود چند دقیقه ای اومد پیشت، زودی باهاش دوست شدی ، بادکنک تولدشو آورده بود تو همش ازش میخواستی باهم دیگه بازی کنین با اینکه ازش کوچیکتر بودی ولی روابط عمومی تو خیلی بهتر بود آفریننننن... بعدشم یه بادکنک برات فرستاد کل شبو با بادکنکه به قول خودت "بوندَ" مشغول بودی به هیچی هم دست نزدی ... درست 1 سال پیش یه همچین شبی که رفته بودیم خونه دوست من از دست فضولیای تو مجبور شدم هرچی وسیله تزئینی و شکستنیه روی میز و اوپن بزارم وقتی با اون شب مقایسه میکنم میبینم خیییییییییییلی تغییر کردی... آقا شدی برای خودت ...
20 مهر 1392

تازه وارد

90/07/25 این تاریخیه که تو به دنیا اومدی، یادمه کلی سر تاریخش با دکتر و بابات چونه زدم !! میدونی چرا... آخه تو اون روزا نمایشگاه تخصصی مربوط به کار بابات برگزار میشد که اونم کلی درگیربود همش میگفت نمیشه 2-3 روز بندازیش عقب تا نمایشگاه تموم شه اینطوری تو روزای اول تولد بیشتر پیش نی نی  کوچولومونم ولی دکترم میگفت نه نمیشه دیر میشه ... خلاصه من که ته دلم ذوق میکردم از اینکه دکتر این روز رو برای ورود تو مشخص کرده چون که خودم هم 25 اردیبهشت به دنیا اومدم و باباتم 5 مرداد، جالبه نه هممون تو عدد 5 باهم مشترکیم جالب تراینکه تخت بیمارستان هم شماره 5 بود! اینجا چند ساعته که به دنیا اومدی وقتی پرهام دستشو میزنه زیر چونشو میخوابه :) ...
1 مهر 1392
1